قفلهای بسته با دست شما وا می شود
قلب من از عشقتان غرق تمنا می شود
دستهای سرد من در انتظار دستتان
چشمهایم در نگاه سبزتان جامی شود
کوله بار غصه ها بر دوشهایم می رود
پینه ها بر دستهای خسته پیدا می شود
در سکوت مبهم شب لحظه هایم گم شده
لحظه ها با جرعه های می چه زیبا می شود
ساقی دشت بلایم در تلاطمهای دهر
جام خالی دلم لبریز صهبا می شود
باپرستوی دلم سوی شما پر میکشم
عشقتان با انتظاری ناب معنا می شود
جان ناقابل چه ارزد پیشکش باید شود
دل فدای لحظه ای از یاد مولا می شود